غم فراق یار در وصف توست مولای مهربانم! غم فراق و تب هجرانت هزار و این همه سال است که عاشقانه هایمان را در حسرت یک بهار سوزانده است. مولایم!وقتی تو بیایی بهار جان تازه می گیرد. ای چشمه ی حیات! با پیام های عاشقانه مان زخم هجرت التیام نمی یابد. خدا کند که بیایی! طلوع نزدیک است اگر بخواهیم! عاشقانه چشم به راه می مانیم و لحظه ی فرج را به انتظار می نشینیم!
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
- الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
- که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
- به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
- ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
- به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
- که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
- مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
- جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
- شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
- کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
- همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
- نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
- حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
- متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
🩵🩵🩵🩵🩵
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
- در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
- عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
- جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
- عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
- عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
- برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
- مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
- دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
- دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
- دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
- جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
- دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
- حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
- که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
- صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
- تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
- دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
- مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
- با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
- کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
- آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
- در یکی نامه محال است که تحریر کنم
- آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد
- در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
- گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
- دل و دین را همه در بازم و توفیر کنم
- دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
- من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
- نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
- چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کن
🩷🩷🩷🩷🩷
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
- ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
- دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
- دایم گل این بستان شاداب نمیماند
- دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
- دیشب گله زلفش با باد همیکردم
- گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
- صد باد صبا اینجا با سلسله میرقصند
- این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
- مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
- کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
- یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
- رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
- ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
- شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
- ای درد توام درمان در بستر ناکامی
- وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی
- در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
- لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
- فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
- کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
- زین دایره مینا خونین جگرم می ده
- تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
- حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
- شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
- یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
- وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
- دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
- یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
- یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
- ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
- یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
- دیدهها در طلب لعل یمانی خون شد
- یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
- برو ای طایر میمون همایون آثار
- پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
- سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
- بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان
- آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب
- به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان
💚💚💚💚💚
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
- گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
- گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
- گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
- گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
- گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
- گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید
- گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
- گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
- گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
- گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
- گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
- گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
- گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
- گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
- گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
- گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
- مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
- که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
- از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
- زدهام فالی و فریادرسی میآید
- زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
- موسی آنجا به امید قبسی میآید
- هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
- هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
- کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
- این قدر هست که بانگ جرسی میآید
- جرعهای ده که به میخانهٔ ارباب کرم
- هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
- دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
- گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
- خبر بلبل این باغ بپرسید که من
- نالهای میشنوم کز قفسی میآید
- یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
- کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
- ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
- وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
- دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
- دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
- گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
- چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
- ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
- چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
- هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
- باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
- در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
- سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
- گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
- هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
- حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
- جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
- حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
- تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
💛💛💛💛💛
هر چه دارم ز یمن دولت اوست
- دل سراپرده محبت اوست
- دیده آیینه دار طلعت اوست
- من که سر درنیاورم به دو کون
- گردنم زیر بار منت اوست
- تو و طوبی و ما و قامت یار
- فکر هر کس به قدر همت اوست
- گر من آلوده دامنم چه زیان
- همه عالم گواه عصمت اوست
- من که باشم در آن حرم که صبا
- پرده دار حریم حرمت اوست
- دور مجنون گذشت و نوبت ماست
- هر کسی پنج روز نوبت اوست
- ملکت عاشقی و گنج طرب
- هر چه دارم ز یمن دولت اوست
- بی خیالش مباد منظر چشم
- زان که این گوشه خاص خلوت اوست
- من و دل گر فدا شدیم چه باک
- غرض اندر میان سلامت اوست
- هر گل نو که شد چمن آرای
- اثر رنگ و بوی صحبت اوست
- فقر ظاهر مبین که حافظ را
- سینه گنجینه محبت اوست
پی نوشت:
مجموعه اشعار حافظ شیرازی
نویسنده/ویرایشگر: اکرم پورطاهرزاده
متوسط
عالیه.
ولی کاش یک شعر با بیانی ساده به شرح غم یار می پرداخت تا خواننده بداند در کجای نقطه هستی است و در مقابل هجران چه وظیفه ای دارد.